سلول های خاکستری

ساخت وبلاگ
سرم باد کرده ! انگار اشک پشت چشمانم خفه شده و رگی که در پشت سرم تیر می کشد آخ ! حتما خواسته ی سنگینی را دار زده است . گفت :استخاره بگیر گفتم : من ؟ به هیچی اعتقاد ندارم و چند بار این جمله را گفتم .شاید نه بر زبان که در ذهنم و با نیشخندی غریب و خسته که روی لبهایم نشسته بود گفتم : من به هیچی اعتقاد ندارم خم می شوم در بستر تاریکی .آیا مرا دیده ای که هر شب چگونه به دیوار خیره می شوم و هر صبح با چه حس پوچی مانند یک پر از بالشم ،بر می خیزم ؟ تمام شده بود آنچه مرا به زندگی دعوت می کرد و مرگ آن دورترها برایم دست تکان می داد اما هر بار که می خواستم بغلش کنم محو می شد .نابود می شد در سرابی از سرما ... لبخند می زنم به تمام زلزله ی مغزم و لبهای سلول های خاکستری ...ادامه مطلب
ما را در سایت سلول های خاکستری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1khakestari09 بازدید : 99 تاريخ : سه شنبه 7 آذر 1396 ساعت: 15:34

یادم هست دهانم مزه ی خون می داد وقتی که گفتم :خداحافظ

وقتی که گفتم خداحافظ ،یادت هست ؟

می رفتم از هجوم دردهایم به کنار

من انگاری پرت می شدم از حد هستی

انگار که من با من نبود و این جسم ،این پیکر توخالی

می رفت تا به قبر برسد

می شود چشم بست از تمام خاطرات اما

این شدن تا جانت را نگیرد به ثمر نمی رسد

به ثمر رسیده ام ای خدای مرگ

وقتش هست مرا درو کنی

سلول های خاکستری ...
ما را در سایت سلول های خاکستری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1khakestari09 بازدید : 95 تاريخ : سه شنبه 7 آذر 1396 ساعت: 15:34

نمی دانم از کی دچار این همه تغییر شده ام ؟ زلزله و سیلی که آمد و همچنان هم می آید تمام باور و ذهن مرا کبود و زخمی کرد .ویران شدن و از نو ساختن را می فهمم افسوس که انگار این زلزله ی سمج رخست دوباره ساختن نمی دهد. از خودم تعجب می کنم و با این غریبه ای که با من زندگی می کند و درونم نفس می کشد سعی می کنم زندگی مسالمت آمیزی داشته باشم . دست می زنم به تن خودم . آیا این منم ؟ روزمرگی را با خواندن و دیدن و نوشتن می گذرانم و انگار هر کدام چاقوی تیزی هستند برای بریدن لحظات زشت که نمی خواهم درونشان اسیر شوم . چه آرامش زود و با عجله از من سفر کرد . از همان کودکی و حتی اجازه نداد که پا به جوانی بگذارم .پیر شدم . آری می دانم که انگار برای صد سال زندگی کرد سلول های خاکستری ...ادامه مطلب
ما را در سایت سلول های خاکستری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1khakestari09 بازدید : 108 تاريخ : سه شنبه 7 آذر 1396 ساعت: 15:34

می گویم کاش رفته بودی از غروب زمستان به سمت عصر بهار همان چلچله ای که وقت آوازبهار را آبستن تابستان می کرد با پروازی رفت رفت کجا ؟ چه شد آن حقیقتی که رنگ خاطرات مرده را گرفت ؟ می گویم باد و نسیم بهاری زنده ام می کند و پنجره را باز می کنم سمت هجرت با تو از امیدهای محال می گویم و لبخندت را قاب می گیرم در خیال نگاهم  می گذری از من به هر حال ! من شکل جاده ام جاده ای در دور دست های تردید می گویم وقت رفتنت ،جاده را برایت شسته ام از باران های شب جاده را می شورم نگاهت که به دور دست ها نیست نگاهت به من است وقت غربت همیشگی سلول های خاکستری ...ادامه مطلب
ما را در سایت سلول های خاکستری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1khakestari09 بازدید : 101 تاريخ : سه شنبه 7 آذر 1396 ساعت: 15:34

با خنده گفتم کسی که مثل من نیست

کسی که این چنین می میرد دیگر زندگی را بلد نیست

با خنده گفتم ولی بغض داشتم

 

سلول های خاکستری ...
ما را در سایت سلول های خاکستری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1khakestari09 بازدید : 84 تاريخ : سه شنبه 7 آذر 1396 ساعت: 15:34

نه اینکه بخواهم طعم حسرت را

که حسرت در خونابه ی من عجین است

می شنوی صدای رعد این بغض را ؟

دست می برم در خرمن گنگ آرزوها و تک تک تارهایش را نوازش می کنم

لمس این حجم فراموشی ،چنگ می زند بودنم را

می روم در گوشه ای از نورهای سیاه

گم می شوم از یک باور کال

پر می شوم از تظاهر به آرامش

نمی دانم این نقطه ی آخر خط

چرا هی کمرنگ و پررنگ می شود

و اگر از ابتدا می دانستم سر خطی وجود ندارد به ته خط نمی رسیدم

سر خطی وجود ندارد

سلول های خاکستری ...
ما را در سایت سلول های خاکستری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1khakestari09 بازدید : 102 تاريخ : سه شنبه 7 آذر 1396 ساعت: 15:34

گاهی وقتها هم آدمی دلش می گیرد بی هیچ علت روشن و مشخصی !البته شاید روشن باشد اما به مرور زمان و ندیده گرفتن ها مثل چراغی که به ضرب سنگ بی اعتنایی نشانه گرفته شده باشد ،از بین می رود . شکستمش این چراغ لعنتی را ! تق اما خورده شیشه هایش جمع می شود و درست مثل فیلم سورئالیسیمی دوباره چراغی پر نور و گزنده می شود به چشمهای خسته ام ... اصلا چراغ را ول کن !  دلم را می گفتم ...آخ که انگار خنجر لیز می خورد بین دنده هایم مجال آه کشیدن که نیست .مجال صحبت در حد کلماتی که حتی به کنایه ،عقده را سبک کند .این سنگی که در روحم نشسته چه وزن اسفناکی دارد . برای همین هم شل شده است پاهایم ...تار می شود چشمهایم و خلاص سلول های خاکستری ...ادامه مطلب
ما را در سایت سلول های خاکستری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1khakestari09 بازدید : 125 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 2:09

سرم باد کرده ! انگار اشک پشت چشمانم خفه شده و رگی که در پشت سرم تیر می کشدآخ ! حتما خواسته ی سنگینی را دار زده است . گفت :استخاره بگیر گفتم : من ؟ به هیچی اعتقاد ندارم و چند بار این جمله را گفتم .شاید نه بر زبان که در ذهنم و با نیشخندی غریب و خسته که روی لبهایم نشسته بود گفتم : من به هیچی اعتقاد ندارم خم می شوم در بستر تاریکی .آیا مرا دیده ای که هر شب چگونه به دیوار خیره می شوم و هر صبح با چه حس پوچی مانند یک پر از بالشم ،بر می خیزم ؟ تمام شده بود آنچه مرا به زندگی دعوت می کرد و مرگ آن دورترها برایم دست تکان می داد اما هر بار که می خواستم بغلش کنم محو می شد .نابود می شد در سرابی از سرما ... لب سلول های خاکستری ...ادامه مطلب
ما را در سایت سلول های خاکستری دنبال می کنید

برچسب : کافی, نویسنده : 1khakestari09 بازدید : 89 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 2:09

یادم هست دهانم مزه ی خون می داد وقتی که گفتم :خداحافظ

وقتی که گفتم خداحافظ ،یادت هست ؟

می رفتم از هجوم دردهایم به کنار

من انگاری پرت می شدم از حد هستی

انگار که من با من نبود و این جسم ،این پیکر توخالی

می رفت تا به قبر برسد

می شود چشم بست از تمام خاطرات اما

این شدن تا جانت را نگیرد به ثمر نمی رسد

به ثمر رسیده ام ای خدای مرگ

وقتش هست مرا درو کنی

سلول های خاکستری ...
ما را در سایت سلول های خاکستری دنبال می کنید

برچسب : پیکر, نویسنده : 1khakestari09 بازدید : 87 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 2:09

یخ بسته ام در شکلی معلقلرزان از همه زندگی شکلم را هیچ گمانی نیست باید که مرا حدس بزنند حدس در این فریاد هستی سوز نگاهی ندارم من و حرف ؟ پوچ شد در انتهای گلو دست و پا در هوا امیدی واهی دارم در شکست این سرما شب از همیشه تیره تر است و کسی آرام زمزمه می کند :شاید خورشیدی باشد نفرین به آن خورشید در این سرمای هستی سوز نفرین به خورشیدی که شکل وعده می گیرد شکل یک آرزوی محال من در این سرما نفرین می کنم به تمام آرزوهای محال  رویایی که به آرزو برسد دختریست که به فاحشگی می رسد من اینجا سخت می لرزم   سلول های خاکستری ...ادامه مطلب
ما را در سایت سلول های خاکستری دنبال می کنید

برچسب : حدس, نویسنده : 1khakestari09 بازدید : 98 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 2:09